درجنگلی که نزدیک کوهستانی بلند قرار داشت ، شیری به همراه گرگ وروباهی زندگی می کرد.شیر سلطان جنگل بود وگرگ وروباه ، در همۀ کار ها از او پیروی می کردند .
اما شیر در رفتار های خود تند خو بود ؛ او خیلی زود ، عصبانی می شد وهمه چیز را برای خودش می خواست ؛ هرشکاری که بدست می آوردند ، ابتدا شیر از آن می خورد ، تا سیر شود وسپس از آن هرچه اضافه می آمد به گرگ و روباه می رسید.
روزی مثل همۀ روزها ، تصمیم گرفتند که به شکار بروند . پیش از حرکت ، نقشه های خود را تنظیم کردند تا آنروز ، غذای بیشتری بدست بیآوردند . گرگ وروباه پشت سرشیربطرف کوه حرکت کردند تا شاید در آنجا شکارِ بهتری پیدا کنند !